نویسنده: نرجس شکوریانفرد
صفحات: 144 صفحه
_ آقا دختره مُرد؟
_ نه وحید کار خدا افتاد وسط استخر و بعدم حراست برج اومد راه رو بست و بردنش درمونگاه برج! البته داغون بود شاید مُرده باشه، من نایستادم!
_ خاک بر سرش. حداقل اون ماشین کذائیش رو میداد به من بعد خودش رو میکشت.
_ علیرضا تو با یه ماشین مشکلت حل میشه؟
_ نه جوادجان!
_ من کلا دریای مشکلاتم، با ماشین وسط مشکلاتم ویراژ میدم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.